باربی و کارخانهی توپ و عروسک پلاستیک دست دوم
لعنتیها حداقل این صدای بوق مسمومش را قطع کنید. چرا باید به تمام اعصاب خردی این خیابانها یک صدای دیگر اضافه شود؟ قطع نمیکنید خب حداقل کم کنید. حتی نمیتوانی اسمش را بگذاری بوق. با فشار هر دکمه الکترونها جابجا میشوند و صفر و یکها جابجا میشوند و این صدای جیغ مانند از یک قطعهی الکترونیکی میزند بیرون. تو مانیتور میبینم که کسی از پشت سرم گردن میکشد و از بالای شانهام نگاه میکند. چاقویی زیر گلویم نیست و تهدیدی به خالی کردن تمام و کمال حسابم هم نه. آهان. حق دارد بندهی خدا. چند ثانیهای هست که روی مانیتور آبی روبرویم با فونت زرد درشت نوشته شده است: «مبلغ درخواستی از موجودی حساب شما بیشتر است» و من بهش توجهی نکردهام و واکنشی نشان ندادهام. زیرش نوشته: «موجودی: 120 هزار ریال.» زیر آن نوشته: مبلغ قابل برداشت: «20 هزار ریال.» زیرش با فونت درشتتری نوشته: آیا درخواست دیگری دارید؟ گیجم که چه اتفاقی افتاده است و کسی از ناخودآگاهم دکمهی خیر را فشار میدهد. دستگاه، کارت را و بعد فیش را توی دستم هل میدهد. یک قدم میکشم کنار و تو نور عابر بانک نوشتههای آبی کمرنگ فیش را میخوانم...