باد می‌وزید و من آرام آرام سرخ تر می‌شدم و باد می‌وزید و من شعله می‌کشیدم و باد می‌وزید و جرقه‌هایم را به این‌سو و آن‌سو می‌انداخت

من در چشم‌های تو خواب یک شعله‌ی کم‌ جان بودم
که بادهای گرم و خشک آن تابستان سیاه
از ته‌مانده‌ی جنگل‌های سوخته آورده بود
هیچ‌ چیز به اندازه‌ی انکار تو خاکسترم نمی‌کرد
انکارم کن
که در این سال سخت
آتش نیمه‌جانی 
جنگلی را خواهد سوخت

نظرات

  1. سلام مریم
    خوب بود شعرت فقط پیشنهاد دارم
    شروع شعرت خوب بود اما وقتی تو یه توصیف جدید از تابستان کردی : تابستان سیاه بهتر بود یه توصیف جدید هم از باد می کردی .
    این شعر رو هم گوش کن :
    به باد می مانی / شعله نکشیده , خاموشم می کنی / به باد می مانی / زبانه کشیده /گر می گیرم از وزیدنت(شیرکوه بی کس

    پاسخ دادنحذف
  2. با این اتش نیمه جانت ما راهم به اتش کشیدی.این شعر از سر دلتنگی برای عزیزی هست؟ امروز دومین سالگرد مهساست.این شعر که برای من خیلی به جا بود

    پاسخ دادنحذف
  3. مریمی ِ من ...

    شعرت رو دوست داشتم، اونقدر که بارها و بارها خوندمش، اونقدر که بازم مثله هزار و یک نوشتت، نوشتمش و گذاشتم زیر میزم...
    اونقدر که باز هم بهت بگم، انگار قلم تو قلم منه و این شعر رو من باید می نوشتم اما تو دست تو هنرمنده.
    اونقدر که دوست نداشته باشم نقدش کنن و بهش حسود بشم!

    پاسخ دادنحذف
  4. تو با دلتنگی های من

    تو با این جاده همدستی

    تظاهر کن ازم دوری

    تظاهر می کنم هستی

    تو آهنگ سکوت تو

    به دنبال یه تصویرم

    صدایی تو جهانم نیست

    فقط تصویر میبینم.

    پاسخ دادنحذف
  5. چرا تلاش نمی کنید تا بدستش اوری؟چرا به فکرو خیال و خاطره بسنده می کنی؟

    پاسخ دادنحذف
  6. چه شعری...
    انگار آدم موقع خوندنش از درون شعله ور میشه!!

    پاسخ دادنحذف
  7. به خاطر انکار آتیش گرفتن....در حد خودم قابل درکه

    پاسخ دادنحذف
  8. مریم جون تو چطوری با کافکا میخوابی ؟
    من با کافکا شبهای زیادی رو تا صبح بیدار بودم

    پاسخ دادنحذف
  9. انکارم کن
    که در این سال سخت
    آتش نیمه‌جانی
    جنگلی را خواهد سوخت
    :(

    پاسخ دادنحذف
  10. هیچ چیز به اندازه انکار تو خاکسترم نمیکرد

    لعنت به تو

    پاسخ دادنحذف
  11. وایییییییییی مریمی شعله ور...

    پاسخ دادنحذف
  12. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخ دادنحذف
  13. مرمر سوختن مال تو هستش كه لايقشي كه نميدوني با اطرافيانت چه جوري كنار بياي و بجوشي . اره خودخواه كوچولو بايد بسوزي اينها تاوان يك دندگي و خودخواهي و حماقت هاي ديگري كه در وجودت فوران داره و نميتوني سركوبش كنه . پس تا نتوني خودت را اصلاح كني بايد بسوزي انهم با شعله بالا و اه و فغان بينهايت ... موفق باشي مرمري

    پاسخ دادنحذف
  14. دوست عزیز ناشناسی که پرسیدی چرا تلاش نمی‌کنم تا بدستش بیارم، باد رو نمیشه به دست آورد

    پاسخ دادنحذف
  15. ياد فروغ افتادم
    زيبا بود
    دست مريزاد

    پاسخ دادنحذف
  16. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخ دادنحذف
  17. ادمین
    برای نقد و برسی وبلاگت یه سر به من بزن
    اگه خواستی که وبلاگت مورد نقد قرار بگیره و شرایط و دیدی و پذیرفتی
    در ابتدا منو با اسم ( نقد وبلاگ شما ) تو وبلاگ خودت لینک کن
    و در مرحله بعد آدرس وبلاگتو بهم بده
    با آرزوی موفقیت برای جامعه ولاگ نویس ایران

    پاسخ دادنحذف
  18. مرمری عالی بود . اگه دوس داشتی بخورمت بیا توو وبلاگم وشرایطو ببین و اگه خواستی منو با اسم لولوبخور بخور ذخیره کن و بعد بیا من میخورمت .
    با آرزوی موفقیت برای جامعه سوخته کانان .

    پاسخ دادنحذف
  19. سلام
    داستان آن ممه خیلی پست قشنگی بود .
    به خاطر قدرت نونیسندگی بهتون تبریک می گم .
    می تونم شما رو لینک کنم ؟؟

    پاسخ دادنحذف
  20. let it burn...


    " آخرین دقیقه ها صبر میکنم بیا...
    زندگی در این حصار ٬ هیچ افتخار نیست

    ای غرور سبز رنگ ٬ ای نیاز من...بمیر
    سرزمین تیشه ها لایق بهار نیست "
    آلیاژ - ماه کاغذی

    پاسخ دادنحذف
  21. مریمی هرروز میام این شعرتو می خونم.
    فوق العاده اس.

    پاسخ دادنحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

پروین

سیمای زنی در دوردست

آنا