لوییزا
خب، لازمه دست از محافظهکاری بکشم و خاطرات دلبرکان غمگین من رو منتشر کنم. در ایران، البته در کنار اینکه همواره بهشتی پر از مردان خوب بوده برام، کارم با زنان از حد لحظات جاذبهای پیشتر نرفت. در هند برعکس. هرچند، همچنان گل باغ وطنم آرزوست، اما بعد از چند لحظات جذبه با بانوان بنگالی در کلکته و دیدن چند منطقهی محافظهکار در هند، اولین دلبرکم لوییزای آلمانی در بنارس بود. لوییزای بیست و یک ساله، کارمند داوطلب انجیوهای حامی کودکان بود و در روز اولی که خسته و کوفته از نپال رسید بعد از گفتگوی کوتاهی سرشو گذاشت رو شونهم و لمسیدن آغازید. من که البته بیشتر گرفتار پوست تیره و موی فرفری و وحشیگری بالای سی سال هستم، از در بر گرفتن این بچه گربهی معصوم چشمآبی بیش از حد احساس بیگانگی داشتم. لوییزا هم این حس بیگانگی رو دریافت کرد و پرسید به نظرت باید دوش بگیرم؟ من گفتم نه، اما شاید اگر در اون حد حس بیگانگی نداشتم میگفتم بیا با هم دوش بگیریم عزیزم. اما خودم رو سپرده بودم به دست جریانی از تنبلی که من رو میبرد و شاید میترسیدم تا آب سرد حموم رو گرم کنیم جریان عوض بشه و در هر صورت جمعبندیم این بود که لحظه رو دریابم. بعد لوییزا توضیحی به سوالش اضافه کرد: من سه هفته است که دوش نگرفتم و میخام تا جایی که میتونم در مقابل میل به دوش گرفتن مقاومت کنم. وقتی این جمله رو میگفت ما در هم پیچیده بودیم و من با صورتم پوست صورت لوییزا رو لمس میکردم.
با اینکه موهای چرب جذاب زیاد دیده بودم و چربی مو برام چیز غریبی نیست اما الان ذرات دود گازوییلِ اتوبوس بعد از اتوبوسی که لوییزا در این سه هفته عوض کرده بود، انواع و اقسام میکروبهای نپالی و تبتی و هندی، ذرات تف مسافران که از درِ قطار میندازن بیرون یا شاش بچه که دم در قطار سرپایی میگیرن بشاشه و باد از پنجرههای قطار میپاچه رو سر و کلهی مسافران و انواع ویروس کرونا و آنفولانزا و باکتریهای اسهالهای باستانی رو به وضوح میدیدم که لابلای موهای طلایی اما کدر لوییزا جشنی برپا کرده بودن.
با این حال از بوسیدن لوییزا صرفنظر نکردم و همچنانکه مقاومت لوییزا در باز کردن دهانش رو زیر لبهام حس میکردم بوی دندانهایی که قرنهاست مسواک نخورده و ذرات فسیل همهی غذاهایی که در تمام عمرش خورده بود به دماغم خورد و بعد به جای رمانتیک بازی بیش از حد به دکمههای صدف طبیعی لباس لوییزا مشغول شدم که خودش از صدفهای طبیعی درست کرده بود.
رابطه با لوییزا در همون یک هفتهای که اونجا بود بیش از اندکی نوازش گاهبهگاهی و گوش دادن به حرفهای این دختر جوان که رویای بازگشت دیدیآر رو از خاطرات ننه بابای آلمان شرقیش به دوش میکشید، فراتر نرفت. این دختر از قلب اروپای تولید و مصرف کنندهی انواع و اقسام جزییات بیمصرف اومده بود به هند و اونقدر تحت تاثیر سادگی هندی قرار گرفته بود و اونقدر میخاست سیمپل بمونه که از صابون، از این قدیمیترین اختراع بشر، اجتناب داشت. چنان میخاست به عقب برگرده، به پیش از حمام، پیش از مسواک، پیش از نظافت، پیش از ایمان که حتی تصمیم گرفته بود سفر بعدیش رو به هند با پای پیاده بیاد تا هیچ پلاستیک و سوخت فسیلیای برای سفرش مصرف نکنه. هیچ بچهی نفتی به خاطر سفرش بیخانمان نشه و هیچ گاوی پاکت غذای هواپیماشو نبلعه.
با اینکه موهای چرب جذاب زیاد دیده بودم و چربی مو برام چیز غریبی نیست اما الان ذرات دود گازوییلِ اتوبوس بعد از اتوبوسی که لوییزا در این سه هفته عوض کرده بود، انواع و اقسام میکروبهای نپالی و تبتی و هندی، ذرات تف مسافران که از درِ قطار میندازن بیرون یا شاش بچه که دم در قطار سرپایی میگیرن بشاشه و باد از پنجرههای قطار میپاچه رو سر و کلهی مسافران و انواع ویروس کرونا و آنفولانزا و باکتریهای اسهالهای باستانی رو به وضوح میدیدم که لابلای موهای طلایی اما کدر لوییزا جشنی برپا کرده بودن.
با این حال از بوسیدن لوییزا صرفنظر نکردم و همچنانکه مقاومت لوییزا در باز کردن دهانش رو زیر لبهام حس میکردم بوی دندانهایی که قرنهاست مسواک نخورده و ذرات فسیل همهی غذاهایی که در تمام عمرش خورده بود به دماغم خورد و بعد به جای رمانتیک بازی بیش از حد به دکمههای صدف طبیعی لباس لوییزا مشغول شدم که خودش از صدفهای طبیعی درست کرده بود.
رابطه با لوییزا در همون یک هفتهای که اونجا بود بیش از اندکی نوازش گاهبهگاهی و گوش دادن به حرفهای این دختر جوان که رویای بازگشت دیدیآر رو از خاطرات ننه بابای آلمان شرقیش به دوش میکشید، فراتر نرفت. این دختر از قلب اروپای تولید و مصرف کنندهی انواع و اقسام جزییات بیمصرف اومده بود به هند و اونقدر تحت تاثیر سادگی هندی قرار گرفته بود و اونقدر میخاست سیمپل بمونه که از صابون، از این قدیمیترین اختراع بشر، اجتناب داشت. چنان میخاست به عقب برگرده، به پیش از حمام، پیش از مسواک، پیش از نظافت، پیش از ایمان که حتی تصمیم گرفته بود سفر بعدیش رو به هند با پای پیاده بیاد تا هیچ پلاستیک و سوخت فسیلیای برای سفرش مصرف نکنه. هیچ بچهی نفتی به خاطر سفرش بیخانمان نشه و هیچ گاوی پاکت غذای هواپیماشو نبلعه.
☁️👍
پاسخحذف