Smoking Kills!

اولین باری که سیگاری روشن کردم و سعی کردم بکشم هفت هشت سالم بود. اون موقع ما پنج نفر بودیم که توی بیست متر جا زندگی میکردیم. البته یه حیاط خیلی بزرگ داشتیم. برغم اقلیم نسبتا سردی که اون منطقه داشت، انگار مردم فضای باز بیرون رو به فضای زیرسقف ترجیح می دادن. ولی اکثر روزای زمستون و پاییز مجبور بودیم زیر سقف باشیم. بابا خیلی سیگاری بود و هست. مامان هیچ وقت سر این موضوع باهاش کنار نیومد. یعنی توی اون سی سالی که من باهاشون زندگی کردم هیچ وقت از این جنگ خسته نشدن و دست برنداشتن. مامان فقط و فقط استدلالش این بود که بچه ها و من نمی خواهیم دود بخوریم. و بابا جوابش این بود که سی سال خونه پدرت دود خوردی چیزیت شد؟ یادم نیست اگه یه زمانی از این جر و بحث بدم می اومده. تا جایی که یادم هست بهش عادت داشتم. جر و بحث های کم تکرارترشونو دوست نداشتم. بدم می اومد. اما این یکی یه روتین بی خطر شده بود. لابد یه جور ابراز خود. اولین باری که تو زندگیم دیدم بابا سیگارشو برداشت برد توی حیاط کشید بالای سی سال داشتم. برای همین تعجبی نداشت که چشمام چهل تا شده بود. نشسته بود پای گلهای رزش و با ریتم نامجو میخوند ...