در تقبیح کار کارمند

لغت نامه دهخدا برای "مند" معنی صاحب را آورده است. معنی دیگری برایش پیدا نکردم. اما معنی این پسوند در کلمه کارمند از معنی آن در لغت نامه دهخدا فراتر میرود. کارگر (worker) ، یعنی کسی که کار میکند. یک وقتهای تعطیلی و بیکاری هم دارد که توش نقشهای دیگری به خودش میگیرد. تفریح میکند، استراحت میکند، شاید ورزش کند، شاید درس بخواند، شاید آدم بکشد. اما یک کارمند (employee) در 24 ساعت شبانه روز یک کارمند است. وابسته به کارش است. او مریض روانی ای است که هر روز هزارها بار از یک تا نه را می شمارد و اتاق سفید بیمارستان روانی، با یک کشتی تفریحی روی اقیانوس برایش فرقی ندارد. او یک تا نه اش را می شمارد. او در خواب هم مشغول کارش است، مشغول نامه اداری فردا، مشغول مرخصی ای که نمی دهند مگر اینکه زایمان داشته باشی. مشغول رد شدن اسمش در لیست بیمه تامین اجتماعی، مشغول ساعت های طولانی انتظار و استرس که جلسات بی پایان رییسش تمام شود و بتواند با او درباره وضعیت بیماری مادرش و اینکه نیاز به مدتی مرخصی دارد حرف بزند. در زیر انبوه پرینت نامه ها و بخشنامه های اداری حسرتش اضافه حقوقی است که روزهای تورم حبابی قیمت سکه و ارز قربانی طمع حقیرش برای تبدیل سیصدهزار تومن به چهارصد هزار تومن شد و بر باد رفت. و دغدغه اش قسط ماشین ظرف شویی و مایکروویو و آیفون سیکسش و غصه اش کارت متروی پنجاه هزار تومنی است که سال های قبل می شد خرید و هزینه رفت و آمد به محل کار را به نصف کاهش می داد. سوالش این است که کدام سرویس دهنده سیمکارت آفر به صرفه تری دارد تا از آن سیمکارتش استفاده کند. حسرت عمیقش دختر خاله یا پسر عمه اش است که در یکی از کشورهای اسکاندیناوی چه زندگی بهتری دارد. کارمند یک اداره دیگر در یک کشور دیگر بودن باید چیز وسوسه انگیزی باشد.
از خود بیگانگی برای کارمند در سطحی فجیع تر از گذشته که نظام کار نظام خشن تری بود اتفاق می افتد. سندیکاها که امید انقلاب های گذشته بودند حالا خود اداره هایی هستند که مدارک صف طویل کارمندان متقاضی وام و کمک هزینه تحصیل و ازدواج و زایمان را لای زونکن ها می گذارند. اگر کار امروز کارمند در ساعت اداری تمام نشود او اضافه کاری می ماند تا کارش را تمام کند. کاری که او مال خودش می داند در حالی که مال او نیست. دستمزد او بعد از گذشت نزدیک به دوقرن از روزگار مارکس، هنوز هم تنها درصد ناچیزی از پول های جابجا شده در نتیجه ی کاری است که انجام می دهد. اما او در مقایسه با بازار کار و دستمزد به این نتیجه می رسد که به کارش بچسبد و کار را مال خودش کند. در حالیکه تجربه و توان و دانش او در هر سطحی که باشد برای او قدرت چانه زنی به همراه دارد. او با این فکر که او را راحت کنار می گذارند و یکی دیگر از خیل بیکاران آن بیرون را به جاش استخدام می کنند تصمیم می گیرد به کارش بچسبد و حرف اضافه نزند. اگر به کارمندی که یک سطح در سلسله مراتب اداری از او بالاتر و مسول اوست و بدبختی اش تنها به میزان ناچیزی از او کمتر است شکایت کند جوابی که می شنود این است که اینجا کسی به شما احتیاجی ندارد و اگر نمی خواهید استعفا بدهید.
او حتی در لباس پوشیدنش هم از خود بیگانه است. رنگ و مدل ساعتی را که آن را هم قسطی خریده و روسری، یا کراواتش را با
یونیفرمش هماهنگ میکند و دوستشان میدارد. لباس های یونیفورم اداری طوری طراحی شده اند که جلوی حرکت آزاد دست و پا را می گیرند. تاریخ طرح این لباس ها به قرون استعماری و ثروتمندان اروپایی برمی گردد. من تجربه پوشیدن مدل زنانه این لباس، یعنی مانتو به جای کت و شلوار اداری را برای مدت دو سال دارم. این مدل لباس حرکت مفاصل کتف و لگن را به شدت و مفاصل آرنج و زانو را تا حد زیادی محدود می کنند. قطعا پیراهن و جلیقهای که مردان کارمند باید با کت بپوشند وضعیت را بدتر هم میکند. محدودیت از بدن به ذهن منتقل میشود. مردم زیادی بدون اینکه مجبور باشند پوشیدن آن شکل لباس را دوست دارند. من همکاران زیادی داشتم که هر سال بی صبرانه منتظر یونیفرم اداریشان بودند که برایشان وجههای خاص در اجتماع میآورد. راننده تاکسی و بعضی از مغازهدارها و بعضی از خانمهای سن و سالدار توی اتوبوس و کارمندهای بعضی از ادارهها مثلا بانک به کارمندهای یونیفورم پوش توجه میکنند و معمولا ازشان سوال میکنند که آنها کجا کار میکنند. بعضی از کارمندها، به خصوص وقتی کارمند شرکتی هستند که بسیار بزرگتر است و سلسله مراتب پیچیده تری دارد و خب در نتیجه استثمار بیشتری در حق یک کارمند جزء در آن اتفاق میافتد، با افتخار و حس تعلق بیشتری درباره کاری که میکنند حرف میزنند تا مدیرعامل شرکت و سهامدارانش که صاحب سود و سرمایهای هستند که به دست میآید. احتمالا یک کارمند طرفدار کارمندی خواهد گفت که من سر کارم احتیاجی به حرکت آزاد مفاصل کتف و لگنم ندارم. این خود نمونه انتقال محدودیت از بدن به ذهن است که از آن حرف زدم. لباس اداری شما را مقید می کند به نشستنهای طولانی. خستگی ناشی از افتادن ماهیچهها و تغییر شکل استخوانها با مصرف مکرر شکلات و شیرینی و قند جبران میشود که انرژی آن به سرعت احساس خستگی را کاهش میدهد و یکی دو ساعت بعد باز نیاز بدن را به آن حس می کنید. عوارض بلند مدت آن اضافه وزنی است که به شکل پیدایش یک شکم گرد لعنتی در اکثریت زیادی از کارمندها و بعدها هم بیماریهای حاصل از آن اتفاق میافتد. بدن ضعیف در مجموع تصور ذهنی فرد را نسبت به خودش ضعیف میکند. هر فرد احتیاج دارد که همیشه در آمادگی کامل برای دفاع، حمله، و فرار باشد. کارمندی این آمادگی را از شما میگیرد. شما را کند و در نهایت محکوم به شکست میکند. محکوم به ماندن زیر آوار زلزلهای قریب الوقوع، محکوم به انفعال در مقابل تجاوز مدام و هر روزه به حریمتان. لباس یونیفورم اداری حتی به شما اجازه نمیدهد که پس از چند ساعت نشستن پشت میزتان بلند شوید و به دست و پایتان حرکات کششی بدهید. برمیگردم به قبل که گفتم تاریخ تولید این شکل لباس به اروپا و دوران استعمار برمیگردد و اصلاحش میکنم. این شکل لباس الان برای من بیشتر شبیه یوغی است که به گردن بردگان میانداختند. احتمالا تنها تفاوتش این است که کمی (فقط کمی) سبک تر است و حتما با متر و معیارهای سنجش شیکی، شیک تر!
در جلسات اداری هفتگی یا ماهیانه مدیران از کارمندان نمونه تشکر میکنند. پای ثابت سخنرانی مدیران که خودشان کارمندانی با وضعیت بهتر مالی هستند، همیشه این است که ما باید کارآفرینی کنیم و وقتی تواناییاش را داریم به دیگران شغل و درآمد بدهیم و از این بابت خوشحالیم و موفقیتهای شرکت را لیست میکنند و مدام تکرار میکنند که اگر شما نبودید این اتفاقات نمیافتاد. بهایی را که به شما نمیدهند با سخنرانی زیبا و پذیرایی درخور جلسه ماهیانه جبران میکنند و درنهایت یک یا دو یا سه نفر کارمندی را که موفق به از خودبیگانگی بیشتری بوده و خودش را بیشتر از همه وقف گردش سرمایهی دیگران کرده صدا میکنند و یک کارت هدیه صدهزارتومانی با یک لوح تقدیر بهش میدهند و دویست نفر برایش کف میزنند. در میان این دویست نفر حرف و حدیث درباره همکاری که کارمند نمونه شده همیشه زیاد است. اما همه آنها در نهایت تلاش میکنند تا از خودبیگانهتر از همکارشان شوند و دفعه بعد کارت هدیه را آنها ببرند.
اتحادیه اروپا قانونی تصویب میکند که اجازه چک کردن محتوای چت خصوصی کارمندان را در ساعات اداری به مدیران میدهد و بی بی سی خبرش را با همان لحن و نگاه همیشگی مجریانش که فارسی و انگلیسی و عرب زبانشان فرقی نمیکند، همهشان این جمله را با همین لحن و نگاه میخوانند، تکرار میکند. با تاکید روی "محتوای چت خصوصی" و پایین آوردن چند درجهای سر، در حالی که نگاه مستقیم رو به دوربین است، هنگام ادای جملهی "چک شود". کارمندان زیادی به کارفرمای خود حق میدهند که نگران این باشد که کارمندان در ساعات تعهد اداری خود کاری به جز کاری که متعهدند نکنند. چون دموکراسی را بروکراتیزه یاد گرفته اند. یاد گرفتهاند که خودشان را به جای کارفرمایشان بگذارند و به او حق بدهند. و این پایان زندگی یک فرد به عنوان یک فرد است و حل شدن او در توده ای از انسانهای تک ساحتی یا بهتر است بگویم ربات های انسان نما.
در نظامی وسیعتر، کار با تمام همین مختصاتی که مطرح کردم ستایش میشود و بطالت تبقیح. بطالت یعنی همین ساعتها نشستن و فکر کردن به همین چیزها و نوشتن آنها توی یک وبلاگ. بطالت یعنی زندگی یک فرد، به عنوان یک فرد در فردیتش، در بدنش و بعد در اجتماعی که در آن زندگی میکند. بطالت یعنی احساس شادی، رویا داشتن، و دیدن افق زندگیات در جایی به جز ساختمان ادارهای که در آن کار میکنی.
از خود بیگانگی برای کارمند در سطحی فجیع تر از گذشته که نظام کار نظام خشن تری بود اتفاق می افتد. سندیکاها که امید انقلاب های گذشته بودند حالا خود اداره هایی هستند که مدارک صف طویل کارمندان متقاضی وام و کمک هزینه تحصیل و ازدواج و زایمان را لای زونکن ها می گذارند. اگر کار امروز کارمند در ساعت اداری تمام نشود او اضافه کاری می ماند تا کارش را تمام کند. کاری که او مال خودش می داند در حالی که مال او نیست. دستمزد او بعد از گذشت نزدیک به دوقرن از روزگار مارکس، هنوز هم تنها درصد ناچیزی از پول های جابجا شده در نتیجه ی کاری است که انجام می دهد. اما او در مقایسه با بازار کار و دستمزد به این نتیجه می رسد که به کارش بچسبد و کار را مال خودش کند. در حالیکه تجربه و توان و دانش او در هر سطحی که باشد برای او قدرت چانه زنی به همراه دارد. او با این فکر که او را راحت کنار می گذارند و یکی دیگر از خیل بیکاران آن بیرون را به جاش استخدام می کنند تصمیم می گیرد به کارش بچسبد و حرف اضافه نزند. اگر به کارمندی که یک سطح در سلسله مراتب اداری از او بالاتر و مسول اوست و بدبختی اش تنها به میزان ناچیزی از او کمتر است شکایت کند جوابی که می شنود این است که اینجا کسی به شما احتیاجی ندارد و اگر نمی خواهید استعفا بدهید.
او حتی در لباس پوشیدنش هم از خود بیگانه است. رنگ و مدل ساعتی را که آن را هم قسطی خریده و روسری، یا کراواتش را با
یونیفرمش هماهنگ میکند و دوستشان میدارد. لباس های یونیفورم اداری طوری طراحی شده اند که جلوی حرکت آزاد دست و پا را می گیرند. تاریخ طرح این لباس ها به قرون استعماری و ثروتمندان اروپایی برمی گردد. من تجربه پوشیدن مدل زنانه این لباس، یعنی مانتو به جای کت و شلوار اداری را برای مدت دو سال دارم. این مدل لباس حرکت مفاصل کتف و لگن را به شدت و مفاصل آرنج و زانو را تا حد زیادی محدود می کنند. قطعا پیراهن و جلیقهای که مردان کارمند باید با کت بپوشند وضعیت را بدتر هم میکند. محدودیت از بدن به ذهن منتقل میشود. مردم زیادی بدون اینکه مجبور باشند پوشیدن آن شکل لباس را دوست دارند. من همکاران زیادی داشتم که هر سال بی صبرانه منتظر یونیفرم اداریشان بودند که برایشان وجههای خاص در اجتماع میآورد. راننده تاکسی و بعضی از مغازهدارها و بعضی از خانمهای سن و سالدار توی اتوبوس و کارمندهای بعضی از ادارهها مثلا بانک به کارمندهای یونیفورم پوش توجه میکنند و معمولا ازشان سوال میکنند که آنها کجا کار میکنند. بعضی از کارمندها، به خصوص وقتی کارمند شرکتی هستند که بسیار بزرگتر است و سلسله مراتب پیچیده تری دارد و خب در نتیجه استثمار بیشتری در حق یک کارمند جزء در آن اتفاق میافتد، با افتخار و حس تعلق بیشتری درباره کاری که میکنند حرف میزنند تا مدیرعامل شرکت و سهامدارانش که صاحب سود و سرمایهای هستند که به دست میآید. احتمالا یک کارمند طرفدار کارمندی خواهد گفت که من سر کارم احتیاجی به حرکت آزاد مفاصل کتف و لگنم ندارم. این خود نمونه انتقال محدودیت از بدن به ذهن است که از آن حرف زدم. لباس اداری شما را مقید می کند به نشستنهای طولانی. خستگی ناشی از افتادن ماهیچهها و تغییر شکل استخوانها با مصرف مکرر شکلات و شیرینی و قند جبران میشود که انرژی آن به سرعت احساس خستگی را کاهش میدهد و یکی دو ساعت بعد باز نیاز بدن را به آن حس می کنید. عوارض بلند مدت آن اضافه وزنی است که به شکل پیدایش یک شکم گرد لعنتی در اکثریت زیادی از کارمندها و بعدها هم بیماریهای حاصل از آن اتفاق میافتد. بدن ضعیف در مجموع تصور ذهنی فرد را نسبت به خودش ضعیف میکند. هر فرد احتیاج دارد که همیشه در آمادگی کامل برای دفاع، حمله، و فرار باشد. کارمندی این آمادگی را از شما میگیرد. شما را کند و در نهایت محکوم به شکست میکند. محکوم به ماندن زیر آوار زلزلهای قریب الوقوع، محکوم به انفعال در مقابل تجاوز مدام و هر روزه به حریمتان. لباس یونیفورم اداری حتی به شما اجازه نمیدهد که پس از چند ساعت نشستن پشت میزتان بلند شوید و به دست و پایتان حرکات کششی بدهید. برمیگردم به قبل که گفتم تاریخ تولید این شکل لباس به اروپا و دوران استعمار برمیگردد و اصلاحش میکنم. این شکل لباس الان برای من بیشتر شبیه یوغی است که به گردن بردگان میانداختند. احتمالا تنها تفاوتش این است که کمی (فقط کمی) سبک تر است و حتما با متر و معیارهای سنجش شیکی، شیک تر!
در جلسات اداری هفتگی یا ماهیانه مدیران از کارمندان نمونه تشکر میکنند. پای ثابت سخنرانی مدیران که خودشان کارمندانی با وضعیت بهتر مالی هستند، همیشه این است که ما باید کارآفرینی کنیم و وقتی تواناییاش را داریم به دیگران شغل و درآمد بدهیم و از این بابت خوشحالیم و موفقیتهای شرکت را لیست میکنند و مدام تکرار میکنند که اگر شما نبودید این اتفاقات نمیافتاد. بهایی را که به شما نمیدهند با سخنرانی زیبا و پذیرایی درخور جلسه ماهیانه جبران میکنند و درنهایت یک یا دو یا سه نفر کارمندی را که موفق به از خودبیگانگی بیشتری بوده و خودش را بیشتر از همه وقف گردش سرمایهی دیگران کرده صدا میکنند و یک کارت هدیه صدهزارتومانی با یک لوح تقدیر بهش میدهند و دویست نفر برایش کف میزنند. در میان این دویست نفر حرف و حدیث درباره همکاری که کارمند نمونه شده همیشه زیاد است. اما همه آنها در نهایت تلاش میکنند تا از خودبیگانهتر از همکارشان شوند و دفعه بعد کارت هدیه را آنها ببرند.
اتحادیه اروپا قانونی تصویب میکند که اجازه چک کردن محتوای چت خصوصی کارمندان را در ساعات اداری به مدیران میدهد و بی بی سی خبرش را با همان لحن و نگاه همیشگی مجریانش که فارسی و انگلیسی و عرب زبانشان فرقی نمیکند، همهشان این جمله را با همین لحن و نگاه میخوانند، تکرار میکند. با تاکید روی "محتوای چت خصوصی" و پایین آوردن چند درجهای سر، در حالی که نگاه مستقیم رو به دوربین است، هنگام ادای جملهی "چک شود". کارمندان زیادی به کارفرمای خود حق میدهند که نگران این باشد که کارمندان در ساعات تعهد اداری خود کاری به جز کاری که متعهدند نکنند. چون دموکراسی را بروکراتیزه یاد گرفته اند. یاد گرفتهاند که خودشان را به جای کارفرمایشان بگذارند و به او حق بدهند. و این پایان زندگی یک فرد به عنوان یک فرد است و حل شدن او در توده ای از انسانهای تک ساحتی یا بهتر است بگویم ربات های انسان نما.
در نظامی وسیعتر، کار با تمام همین مختصاتی که مطرح کردم ستایش میشود و بطالت تبقیح. بطالت یعنی همین ساعتها نشستن و فکر کردن به همین چیزها و نوشتن آنها توی یک وبلاگ. بطالت یعنی زندگی یک فرد، به عنوان یک فرد در فردیتش، در بدنش و بعد در اجتماعی که در آن زندگی میکند. بطالت یعنی احساس شادی، رویا داشتن، و دیدن افق زندگیات در جایی به جز ساختمان ادارهای که در آن کار میکنی.
خانوم دم شما گرم و هزاران هزار بار گرم
پاسخحذفممنون
حذفخیلی خوب بود. ریز و دقیق کالبدشکافی شخصیت کارمندی است.
پاسخحذفدست مریزاد!
کار نویسنده عادت زدایی از عاداتی است که از بس تکرارش کرده ایم عادتی بشدت چسبنده شده است به ما.. گویی که با پوست ما یکی شده و این نویسنده است که باید عاداتمان را جلوی چشممان بیاورد تا شاید پوست اندازی را ممکن تر کند!
ممنون
آذر
ممنون که خوندی
حذفThis comment has been removed by a blog administrator.
پاسخحذف