کج راهه میکشم
میان چشمهای مات مانده از روی چینهای مانتو
بر تصور پستان
بر تصور انحنای کون و کمر
و تصور گردن
گردنه و کوه را کشیدن باد بهاری به عمیق ریه
و دامنه
دامن گلدار بالا رفته در باد ایستگاه مترو
و دستهای تو که میکوشد پایین نگهداردش بر باد خواهد داد
من را
و منها را
امشب مثل هر شب
رستم و تهمینه تراژدی را متوقف میکنند
و پنجاه درصد امید ساخته شدن سهراب،
در پیچ فاضلاب حمام گرداب خواهد شد
و صبح دوباره بی فروغ چشمها
از ورودی ایستگاه
طلوع خواهد کرد
نظرات
ارسال یک نظر