و در زمین سفر کنید
نه اینکه انکار کنم اولین بار دیدن این جزیره و آن دریا را چقدر دوست داشتم. دیگر خودم هم سیر شدهام از این حال خرابم. از اینکه همیشه دنبال سیاهی میگردم که لای زرق و برق الکی اشیا تنها نشان واقعیت هستیای است که به دوش میکشیم. دو نفری سرتاسر پاساژی لوکس و چند طبقه را با چنان حال معذبی و با قدمهای تند و سر پایین طی کردن که فراموش کنی اصلا برای انجام سفارشی آنجا رفته بودی و آنچه ارزش دیدن دارد تنها جوانهای لاغر سیه چردهای باشند که هنوز کارگران شریف سفید پوستان پورش سوار خیکی بی شرف طبقه متوسطند. نمیدانم چرا ناتوانم از فکر کردن به این شیوه که "آزاد" کردن این منطقه کمکی کرده جوانهای مردم سر کار بروند و بعد جنس هشتصدهزارتومنی در تهران را اینجا هشتصدهزارتومن بخرم و تصور کنم ارزان خریدهام و از خریدم کیف کنم و از سفرم خوشحال باشم. میان صدها ماشینی که نظیرشان را تا به حال ندیدهام گذر آرام موتور گازی خاکستری رنگی که یک خانواده چهار نفری سرنشینش هستند، از حاشیه خیابان تمام هوش مرا با خودش میبرد. مرا به کودکی خودم میبرد. و بعد حاشیه شهری "باکلاس"، که هزاران سال بود بل...