فاتحه ای به روح رفتگان جیمی و اون پسره تو فلامک یا the way of the samurai
خودش را تو آینه نگاه می کند. صف رژ لب های روی میز را به هم می ریزد و رژ لب قهوه ای رنگی را پیدا می کند. سعی می کند رژ لب های به هم ریخته را مرتب کند. نمی شود. آن هم با این استرس و عجله. هی می ریزند. وقت ندارد. همان طور ولش می کند و از اتاق می پرد بیرون. آرام در اتاق را می بندد و تند می رود تو دستشویی. خودش را تو آینه دستشویی نگاه می کند. این بار دقیق تر. انگار تو قیافه خودش دنبال چیزی می گردد. بعد پیچ رژ لب را تا ته می پیچاند و کمی زور می آورد که مطمئن شود کاملا باز شده است. بعد رژ لب را محکم می مالد کف دستش. خمیر قهوه ای رنگ رژ از وسط می شکند. سعی می کند تکه شکسته را محکم بچسباند سر جاش و باز می کشد کف دستش و باز رژ می شکند. بقایای رژ را می گذارد جلو آینه دستشویی. کف دستهای رژی اش را می مالد به صورتش و تلاش می کند آن را روی صورتش یکنواخت کند تا تیرگی همه جا مثل هم شود. مدتی تیرگی و روشنی رژ را روی صورتش بالا پایین می کند و بعد از اینکه راضی می شود کلاه سوییشرت سرمه ای اش را می اندازد روی سرش و تو آینه خیره می شود و سعی می کند با لهجه خواننده های رپ بگوید: gho...