گیلاس میخورم. بهم غبطه بخورید
دبیرستان که بودیم یک معلم ریاضی داشتیم نمیدانم قبلش ژاپن رفته بود یا میخواست برود ژاپن یا چی. کلن خیلی اطلاعات دربارهی ژاپن داشت. از هر فرصتی استفاده میکرد تا از آخرین دستاوردهای علمی ژاپن بگوید و دل ما را کباب کند.آن وقتها تو مدرسهی ما یک کامپیوتری بود که کلن یک جعبهی کرم رنگ خاک گرفته بود و توی مانیتورش هم هر چه نگاه میکردی یک صفحهی سیاه میدیدی که یک مشت نوشتهی سفید توش بالا پایین میرود.یک درس مبانی کامپیوتر هم داشتیم که سه ساعت مینشستیم سر کلاسش الگوریتم مینوشتیم و فلوچارت میکشیدیم و برنامه مینوشتیم به زبان بیسیک که برایمان یک خط ستاره چاپ کند. نمیدانم که چی چی این جعبهی بی خاصیت اینقدر شگفت انگیزبود و نمیدانم معلم ریاضی وقتی میگفت ژاپنیها یک کامپیوتر ساختهاند که فلان، چه چیزی بیشتر از این تو ذهنش بود که او را وامیداشت هر روز که ما ریاضی داریم نیم ساعت دربارهی کامپیوترهای ژاپنیها حرف بزند یا ربات یا فضا پیماهایشان. فضا پیما را که دیگر نگو. همچین که اسمش میآمد میرفتیم تو کارتون کوتلاس و دیگر تا زنگ آخر از توش درنمیآمدیم. از ربات هم...