گلاره
گلاره خدای سـ.کــ.ـس بود. باورت نمیشه؟ نبایدم. با اون اسمش! بر وزن الهه! هر تصوری میتونی راجع به صاحب همچو اسمی بکنی به جز این! آدم وقتی یه اسمی میشنوه مثل رودابه، که رستمو زاییده، یا گردآفرید، که نمیدونم چی کار کرده، اما وقتی اسمشو شنیدم حدس زدم باید ربالنوع سـ.کــ.ـس بوده باشه، میتونه حدس بزنه. اما آخه تو فکرشو بکن، گلاره، الهه، مریم. روی دوش این اسما همیشه یه باری از تقدس و کوفت هست. آدم عمرن همچو تصوری نداره ازشون. برخورد اولم با گلاره شبی بود که بیخونه شده بودم. بچهها آدرس اونجا رو بهم دادن تا بعد یه جایی رو جور کنم. وقتی رفتم در باز بود. سرک کشیدم تو، یه دختر با چادر نماز، تصورشو بکن، چادر نماز، اومد جلو. خودمو معرفی کردم: بهبه. منتظر بودیم. ما زیرزمین میشینیم. بعد همراهیم کرد. یه دختر با پوست سفید و موی بور طبیعی. نه موی بور رنگ شده. میفهمی؟ بور مادرزاد! با فرای ریزریز. یه کمش از زیر چادرش پیدا بود. چشماش... باورت نمیشه! یه چشمآبی واقعی! با یه خورده کک و مک، یه فرشتهی سفید وارفته توی چادر نماز! زود خودشو معرفی کرد: اسمم گلارهاس. اینجا دیوار نم داده، صاحبخونهمون ...