روزی که آب زمین تمام شد
بالاخره آخرین قطرهی آب روی زمین هم تمام شد. البته از صدها سال قبل هشدارهای لازم در مورد گرم شدن زمین و آب شدن قطب و بقیهی پیامدها داده شده بود. اما بشر همیشه ترجیح داده بود که به جای اینکه فکر بلاهایی را که معلوم نیست کی از راه برسند بکند فکر حال و حولش باشد، یا فکر بدبختیاش! هر وقت هم خانم خانه توی روزنامهای جایی که از دم قصابی یا سبزی فروشی گیرش آمده بود، میخواند که مثلا هزار سال دیگر یا دوهزار سال دیگر یخهای قطب شمال و جنوب آب میشوند و سیل زمین را برمیدارد، شوهر و بچههایش بهش میخندیدند که حالا کو تا دوهزار سال دیگه، و بعضی شوهرها هم که کمی دانشمندتر بودند برای زن و بچهشان توضیح میدادند که همیشه زمین خودش را در مقابل اینجور بلاها حفظ کرده، حتی توی عصر یخبندان هم زندگی روی زمین نابود نشده. خب پس آن موقع هم یک جوری می شود دیگر. دانشمندها و زیست شناسها هم نشسته بودند و نظریههای تکامل و انتخاب طبیعی و اینها را هی بالا پایین کرده بودند و آخرش خودشان را به این نتیجه رسانده بودند که موجودات بلدند خودشان را با تغییرات محیط هماهنگ کنند. خب پس وقتی زمین خشک شد هم حتما بشر یک کوها...