زن چاق هرچه سعی میکرد پسر بچهی گردالی ِ توی بغلش را آرام کند بچه ساکت نمیشد. آخر ناچار شد، بچه را بخواباند تو بغل و پستان گندهاش را هل بدهد تو دهنش. بچه اگر ساکت نشود ولی زیر یک همچین ممهای حتما به زودی میمیرد. زنک تمام تلاشش را میکرد که با مقنعهاش بکشد روی پستانی که انگار ناگهان از غل و زنجیر بندها و دکمهها رهیده بود و دنبال راهی بود که بیرون بجهد. پسرک دبیرستانی کمیجلوتر، از پشت سر پیرمردی که رنگش مثل گچ سفید شده بود و با دستهای لرزان توی جیبهاش دنبال چیزی میگشت سرک کشیده بود و صاف به سینههای زن زل زده بود. زن، شاید متوجه بود یا نبود، به هرحال دست از تقلا برای کشیدن مقنعه و لبههای مانتو روی سینهاش کشیده بود و قسمتی از بخار شیشهی اتوبوس را با دست پاک کرده بود و از آنجا خیابان بارانی را نگاه میکرد. پیرمرد بستهی قرصهای قرمززیرزبانی قلبش را پیدا کرد اما تا خواست یکیش را در بیاورد و زیر زبانش بگذارد بسته از دستهای لرزانش سر خورد و افتاد. جمعیتی که توی اتوبوس به هم فشار میآوردند نمیگذاشتند خم بشود و دنبال قرصهای قرمز قلبش بگردد. پسر دبیرستانی از پشت سر پیرمرد یواشکی این سو و آن سو سرک میکشید و دنبال منظرهی دید مناسبتری میگشت.
بچه همانطور پستان مادرش را به دهان گرفته بود و خوابش برده بود.
مساله ي زمانه مريم! مي دوني، كسي به سن من شايد زير يه همچين ممه اي زنده ميشه، تولد دوباره، اما به سن اون بچه ممكنه بميره! مي دوني، مساله ي زمانه مريم.
پاسخحذفاین چَشم های لعنتی...
پاسخحذفسلام مریم
پاسخحذفآفرین . نگاه هوشمندانه ای بود به صحنه ای که ما بارها اون رو دیدیم و بی تفاوت بودیم بهش .توصیفی که از لحظه بیرون اومدن سینه کرده بودی جالب بود و تازه . آفرین
ولی در کل انگار که یه تیکه از فیلم تازه ایناریتو بود پستت . چسبید
با وجودي كه مطمعن نيستم دختري يا پسر در هر صورت تو معركه ايي دختر حرف نداره قدرت قلمت و بينش عميقي از اجتماع فعلي داري كه درش زندگي ميكني ادم فكر ميكنه با اين ديد وسيع پنجاه سال سن داشته باشي و تجربه نه اينكه بيست و اندي از عمرت گذشته در هر صورت برات ارزوي توفيق دارم و از بابت دختري يا پسر هم عذر ميخوام چون در اين دنياي مجازي يك چيرهاي ميبيني و مشنوي كه شاخ در نمياري خودش خيلي مريمي . در ضمن خيلي دوست دارم دوستي چون شما داشته باشم نظرتون چيه .
پاسخحذفای عاشق طرز فکر من:
پاسخحذفمن به همهی دوستیهای جهان مشکوکم. من به همهی آدمهایی که طلب دوستی میکنن مشکوکم. به جای پیشنهاد دوستی برای من پیشنهاد دشمنی بیار که دشمنی بی ریاست و من فقط به دشمنی باور دارم
مریمی !این صحنه ای که تو مثل همیشه خوب و جلال گونه توصیفش کردی ، هممون بارها دیدیم ! جالبه ... که تو چنین فضایی داریم ....فکر می کنیم و حتی به مرز درک کردن می رسیم و دست آخر تمام می شویم !
پاسخحذف