حالا رد تو
حالا خاطرهات با رد سرخی روی سیاه ترین خاکستری دنیا میآید. با صدای نفس نفسهای میان سکوت، روی سردی خیابان دی ماه.
فکر میکردم تو را فقط خواب دیده بودهام، فکر میکردم توی یک فیلم دیده بودهامت، از رزمهای شیلی، یا جنگهای گیلان، اگر باورم به ردّ سرخ کف خیابان میگذاشت، فکر میکردم تو فقط یک رویا، یک خیال، یک آرزو بودهای اگر باورم به گرمی لبهایی که لای آن در نیمه باز، توی آن کوچه، روی لبم لغزید، اگر باورم به داغی نفسی که روی صورتم سرید، اگر باورم به دستی که من را آن ظهر ابری، توی آن خانه کشید، اگر باورم به آخرین صدای تو که پیچید بین من و هزارها روز ِ بی تو بعد از آن، اگر باورم به آن صدای گلوله که بعد از تو پیچید توی کوچه، میگذاشت، خیال میکردم تو رویای یک مرد بودهای، که روزی از سر زندگیم گذشتهای.
فکر میکردم تو را فقط خواب دیده بودهام، فکر میکردم توی یک فیلم دیده بودهامت، از رزمهای شیلی، یا جنگهای گیلان، اگر باورم به ردّ سرخ کف خیابان میگذاشت، فکر میکردم تو فقط یک رویا، یک خیال، یک آرزو بودهای اگر باورم به گرمی لبهایی که لای آن در نیمه باز، توی آن کوچه، روی لبم لغزید، اگر باورم به داغی نفسی که روی صورتم سرید، اگر باورم به دستی که من را آن ظهر ابری، توی آن خانه کشید، اگر باورم به آخرین صدای تو که پیچید بین من و هزارها روز ِ بی تو بعد از آن، اگر باورم به آن صدای گلوله که بعد از تو پیچید توی کوچه، میگذاشت، خیال میکردم تو رویای یک مرد بودهای، که روزی از سر زندگیم گذشتهای.
مريم خانم گذري وب گردي ميكردم كه به اينجا رسيدم با ديدن عكسهاي زيبايي كه گرفتيد بي اندازه لذت بردم خيلي به عكاسي علاقه دارم اما حيف كه استعدادش را ندارم باور كن دو تا دوربين خيلي پيشرفته و با ارزش دارم كه با ديدن عكسهاي حرفه ايي كه شما انداخته ايد اگه نشاني ازتون داشتم با كمال ميل و افتخار برايتان ارسالشان نيكردم چون شايسته هنرمندي با كفالت و هوشمندي شماست تا پيش من خاك بخورند . ارزوي بهروزي برايتان دارم و دوست داشتم اگه ممكن باشه باهاتون بيشتر اشنا بسم من در كاشان زندگي ميكنم . موفق باشي... حسام
پاسخحذفچرا که نه... آدمها وقتی پشت ِ دیوار ِ ترس ها و ناتوانی هایشان مچاله می شوند، رویایشان است که آن بیرون قدم میزند.
پاسخحذفبه حسام: دوربین های خیلی خیلی پیشرفته ات را بگذار جلوی آینه تا 4 تا بشوند. من با کسی بیشتر آشنا نمیشوم.
پاسخحذفمريمي عزيزم ! چه در اين نوشته ات مي خواستي بگويي كه مي فهم ، امادرك نمي كنم ؟ چرا به آستانه ي فهميدن رسيده ام يك پله تا درك مانده ام ، اما نمي رسم ؟ چه مي خواستي به جانم بريزي كه اينگونه در من نگنجيده دارد لبريز مي شود ، سر رفته است حتي ؟
پاسخحذف( مريمي ! حقيقت رو گفتم نوشته ات را فهميدم ، اما آنچه را فهميدم درك نكردم !من عادت ندارم دروغ بگويم !)
چند بار از صبح تا حالا اومدم پستتا خوندم
پاسخحذفخوشم مياد
اما نظرم نمياد
اصلا گيج شدم شايدم نظر گذاشته باشم نمي دونم
به هر حال مرسي
ای وااای ...
پاسخحذفمن هنوز با محيط بلاگاسپات راحت نيستم
پاسخحذفواسه همين نظري كه واسم گذاشته بودي را فقط خط اولشا خونده بودم(چون تاييدش نكرده بودم فكر مي كردم همين يه خطه)
نمي دونم اون چيزي كه نوشتي نظر واقعيت بود يا اينكه فردي با روحيه ي تهاجمي هستي
اين را به قضاوت خودت واگذار مي كنم
براي من كه نظرت جالب بود
اگرواقعا نظرت را نوشته باشي برات خيلي خوشحالم
سلام
پاسخحذفزیبا مینویسی مریمی.
راستی این ی آخر مریم چه نقشی بازی میکنه؟ ی نکره؟ شایدم یای ملوسی؟
گاه باورهایمان سنگین مان می کند...
پاسخحذفیاد این شعر استاد کدکنی می افتم :
پاسخحذفخاکستر تورا / باد سحرگاهان / به هر کجا که برد / مردی از خاک روئید
پس وافعيتهائي هم هستند كه بعدها بيشتر به يك رويا شبيه بوده اند.
پاسخحذفچه زندگي رويائي اي!!!!!
قشنگ بود
پاسخحذف