حکایت زاغی که دور افتاده بود
پنیر آنقدر لای منقارش ماند تا قارقار کردن یادش رفت. روباه پرفریب حیلت ساز، یادش رفته بود که فردا توی مدرسه فارسی دارند.
کلاغ زیر باران، زیر برف، زیر تابش ناجوانمرد خورشیدهای تابستان، انتظار کشید. آنقدر تا پرهای سیاه پرکلاغیش شد رنگ دندانش! روباه نیامد، هیچ روباه دیگری هم، حتی یک روباه پیر لنگان، محض خاطر کتابهای مدرسهای که زیر باران جامانده بودند، محض خاطر بچهای که از درسش عقب میماند و از کلاس اخراج میشد، محض خاطر سیاهی عمیق پرهای زاغ، محض خاطر پنیر، محض خاطر هیچ...
خدا نكند بعد ها هم كتابها اينچنين شوند
پاسخحذفميگم پدرم من در اومد از بس با اين بلاگر ور رفتم
وبلاگما چپ نويس كرده
تنهایی قسمت همه است ای زاغک! حتی آن روبهک پر فریب و حیلت ساز نیز تنها مانده است و تنها از سر اتفاق و تصادف است که در "مدتی" از مسیر با زاغ می شود.
پاسخحذفاز چه می نالی ای زاغک؟ که عکس کلاغ را در زمان خودش توی کتابها نمی زنند؟ که معروفان در نبودشان معروف شده اند؟ اصلا تو خود تا به حال توانستی در آسمان شب ستاره ای را "در زمان حالش" ببینی یا اینکه همواره گذشته اش را دیدی؟
دارمحسرت دلش فكر ميكنم مريم ! ... حسرت هايي كه هست ... و با نيست گفتن ما نيست نميشود ...زاغ يا ميم ... دور افتاديم يا دورمان كردند ... نميدانم !
پاسخحذفمريمي ! داستان هميشگيه ! اينبار من دلم براي تنهايي هاي تو هم كنار تنهاييهاي خودم سوخت !خيلي به اين نوشتت احتياج داشتم الآن شايد و اومدم و ديدم نوشتي اونچه كه من بايد مي نوشتم رو مثل هميشه !
پاسخحذفتو ي قدم از من جلوتر مي روي و سايه ات مي من ميافتد !
پ.ن : اينها رو جان مريمي حمل بر كُ...ليسي نزاريا !! اونقدر الآن حسم همين بود كه اين متنتو نوشتم چسبوندم به مانيتورم تو شركت !
و محض خاطر نویسنده ای که بعد آخرین پک سیگارش ایست قلبی کرد...
پاسخحذفتمام کلاغهای شهر اهلی شده بودند . منتظر روباهشان بودند . روباه نیامد. کلاغها قارقارشان را فراموش کردند ...
پاسخحذفم م م م عجب پس اینجا پنیری شده
پاسخحذفروباه هم روباه قديم
پاسخحذفتو نخ پنير بود
الان ت ونخ كلاغن
سلام
یاد گرفتم که چیزهایی که در کتابهای درسی به خوردمان میدهند معمولا درست از آب در نمی آید یعنی اگر کسی به من بگوید فرمول آب h2o نیست اصلا تعجب نمی کنم چه برسد به نیامدن روباه محض خاطر هر چیزی
پاسخحذفروباهه سناريو رو فراموش كرده رفته تو نخ كلاغه شايدم چيزي زده ديگه تو هپروته
پاسخحذفمحض خاطر کبری که کتابش را جا گذاشته بود زیر درخت، محض خاطر کوکب خانم و نیمروی خوشمزه اش... محض خاطر آن روزهایی که رفتند و کتاب هایی که دیگر کلاغ و روباه ندارند.
پاسخحذف